تو عين خاطره هاي غريبه مي ماني
شبيه قصه آن شب هميشه باراني !
كه مرد حادثه خو بود و جاده سر تا سر
كمين نشسته ي او بود ماه آباني
جناب شاعر خوش لهجه با شميم غزل
نشست بر دل آن دختر بياباني !
: عزيز!
شعر برايم عجيب زيبا بود
و در دلش : تو عزيزم , عزيز مهماني!
هميشه نقطه ضعفش نگاه بود نگاه
تو چشم هاي تو وحشي چو موج طوفاني !
: عزيز چشم تو از جان من چه ها مي خواست ؟
مني كه خوش زده بودم به كوي ناداني !
همينكه باغ تو را شعر آبياري كرد
و شاعر از تو سرودن گرفت پنهاني
كسي نديد كه فردا چه زود خواهد مرد
بخار عاطفه بر رونوشت پيشاني !
ضريح ماند و دو دستت كه قفلبند شدند
و مرد شاعر ما رفت تا پريشاني
تو مثل خاطره هاي غريبه باريدي
به شوره زار بزرگي به شعر انساني !
خوش آمدي به غزلهام دختر رويا
خوش آمدي به غزل وارهاي ويراني
غبار خاك غزل بوي تازه مي گيرد
ببار روي دلم نو رسيده زنداني!
از اين حصار عروضي چگونه خواهي رفت ؟
مفاعلن فعلاتن چه تلخ پاياني !
گذشت از سر آنكس كه دوستش مي داشت
تو مثل خاطره هاي غريبه مي ماني !
اگر چه بشنوي از او كه دوستت دارد
كمين نشسته تو را اي هميشه باراني !

در خامه ي رويا دستي تكان دادي
من بودم و تو ؛ ما, دستي تكان دادي
گفتي غريبي مثلِ قلب ترك خوردم !
غمگين تر از تنها دستي تكان دادي
يكبار نه ! صد بار باريدي آغازم
اندوه باران را دستي تكان دادي
من ماندم و يك عشق , يك اسكله خواهش
بانو چه بي پروا دستي تكان دادي
يادش بخير آنروز , گفتم : نمي ماني !
لرزان پر از حاشا دستي تكان دادي !
امروز ,تو دوري , يك زنگ پر تشويش
دستي تكان دادي! «! قطع است اي بابا »
دستي تكان دادي بعد از هزاران ماه
: گوشي! دلم, دردا دستي تكان دادي
يعني منم اي دوست از دور دست عشق
آن بغض را بگشا دستي تكان دادي
بغض هوا وا شد , باران سخن مي راند :
: آنروز تا حالا دستي تكان دادي ؟!
يك شعر , يك پيوند , افسانه را ماند
افسانه اي مانا دستي تكان دادي !
يك لحظه , بوق آزاد , در خواب يا رويا
سهراب 1 مرد اما دستي تكان دادي!

چقدر ساده مرا جا گذاشتي روزي
و بر وفاي من اما گذاشتي روزي
نه ! حرف ماندن و رفتن نبود اي زيبا
توبي بهانه دلت وا گذاشتي روزي
چقدر حرف قشنگي ست دوستت دارم
به روي حرمت آن پا گذاشتي روزي
سه چهار كلمه فقط ؛: متهم شما هستيد !
و حكم را به غزلها گذاشتي روزي
سكوت ساده ي من بي جواب ماندن بود ؟!
كجا؟ چگونه , تو آيا گذاشتي روزي
اگر چه زندگيم را ربودي اما باز
تو رد پا به دل ما گذاشتي روزي!
به حرمتي كه دلم داشت بر تو بخشيدم
چقدر ساده مرا جا گذاشتي روزي !

حال و هواي اين غزلم مثل ابر هاست
لعنت به اين زمانه كه مفتون جبر هاست
با دل هزار قصه براي نگفتن است
مثل تمام قلب خدا مال گبرهاست
بي شك غزال چشم تو اي زن رُميدنيست
كين دشت سينه سوخته در مرگ ببرهاست
بيخود مريز پاي دلم اشك , ياس من
ديريست نقش بند غبارين قبرهاست
از صبر سنگ لعل نشد حافظ عزيز
ما هر چه مي خوريم,بگو,چوب صبرهاست
گفتي :وحيد!!! برق صدايت مرا گرفت
آري هواي اين غزلم مثل ابر هاست!
تخته سياه زنگ املاء
بچه جان تخته سياه است, نوشتي...نقطه.
گفتنش نيز گناه است ,نوشتي ... نقطه .
بچه جان ديكته امروز همين درد دل است .
و خدا پشت و پناه است نوشتي ... نقطه .
بنويس , آب , نه,نان,نه,سارا
دختري چشم به راه است نوشتي ... نقطه .
بنويسيد : پدر خسته كه از راه آمددست خاليش پر آه است ...نوشتي ... نقطه .
هيچ فرقي كه ندارد زمستان و بهار
جامه ام شال و كلاه است , نوشتي ... نقطه .
بنويس :
نيمرو قسمت من بوده و كوكب خانم
لقمه مان نان و گياه است ,نوشتي ... نقطه.
باز باران زد و آن مرد نيامد ,بنويس!
اشك يخ بسته گواه است , نوشتي ... نقطه .
بنويسيد : كه آينده كه مي داند چيست ؟
كار امروز تباه است ,نوشتي نقطه .
بين داراي كتاب من وتو فرقي است
او گدا مال تو شاه است ,نوشتي ... نقطه .
بچه جان , رنگ انار است دل همسايه
خوشي اش گاه به گاه است , نوشتي ... نقطه .
بنويس:
گريه و خنده ي ما سوته دلان وارونه است
فرق در نوع نگاه است , نوشتي ... نقطه .
درس امروز تو نامردي اين زندگي است
رنگ اين تخته سياه است , نوشتي نقطه !

 

بوي گندم مال من »
هر چي كه دارم مال تو
يه وجب خاك واسه من
« هر چي مي كارم مال تو
نه !!!
نه عزيز
بوي گندم مال تو
وقت درو , ريشه نكن !
تموم خاك واسه تو
خرمنو آتيش نزن !
هر چي داريم مال تو
هر چي مي كاريم مال تو
بذار از پشته ي خرمن كلاغا دون بخورن
بذاگنجيشكاي ده ارزن ارزون بخورن
ارزناي انباري
گربه دارن !
بعضي شون جون واسه ي نون مي ذارن !
بذا پائيز كه مي شه
برگه درختا مي ريزه
مثل اشك ما دو تا وقت وداع
شونه ي باد باشه و
زلفاي زرد مزرعه
بي مترسك كه دل مزرعه رو خون بكنه
بذا باز دست نسيم
بيدارو مجنون بكنه
بيداي مزرعه مون خشك شدن
آخه تا كي نبايد چه چه سار
تو گوش مزرعه آواز نخونه؟
عاشقم عاشق صبح
عاشق صافي آب
عاشق چشم بهار
عاشق دختر گل چهره ي ياس
عاشق خنده ي شب تو بغل گرم غروب
عاشق اينكه بگي دوست داري
عاشق اينكه بگم دوست داريم
بوي گندم مال تو
هر چي كه دارم مال تو
در عوض جار نزن
چلچله ها خوندن بس !
در عوض جار نزن
پا پي دل موندن بس !
دل ما تو مزرعه جون مي گيره
از جوونه رگ بيا خون مي گيره
داره شب مي رسه باز
نقل اين قصه دراز :
بيد مجنون واسه من قصه بگو :
يكي بود يكي نبود »
زير گنبد كبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پري نشسته بود
زار و زار گريه مي كردن پريا
مث ابراي بهار گريه مي كردن پريا
روبرو شون تو افق شهر غلاماي اسير
« شبشون سرد و سياه قلعه ي افسانه ي پير
لالالالادلِ سير
لالالا بي تقصير
لالالاتو زنجير
دلخوشي تو همه آبادي كو ؟
بچه ها لذت آزادي كو ؟ 

در ربنا كه نام تو تكرار مي كنم
من بر حضور غيبي ات اصرارمي كنم
در پاي سفره ي نگهم ميهمان تويي
من با گناه عشق تو افطار مي كنم
من آدم بهشتي ام اما به خاطرت
ميراث آسماني ام انكار مي كنم
از بال ابروان تو تا بيكرانه ها
پرواز تا دو نرگس بيمار مي كنم
باز آمده است وقت اذان جات خالي است
دردي دوباره در دل خونبار مي كنم
اي بهترين حديث رهائي ز خويشتن
خود را نثار لحظه ي ديدار مي كنم
بگذار پيش و پس شود سوز عيد فطر
من با هلال زلف تو افطار مي كنم

شبيه غزلها يتان نيستيد
ببخشيد خانم شما كيستيد!
غزل هر چه لبريز دل واپسي ست
شما مثل خيلي دغل بيستيد
صف عاشقي ها از اينجا ست تا ...
ستون الف يا ته ليستيد ؟
شما ها كه چشما نتان خواندني ست
شما ها كه در عاطفه زيستيد
شما ها كه در عادتين جا ده ها
چراغ فرح بخش يك ايستيد
چرا در قماري كه دل مي كند
شبيه غزلهايتان نيستيد؟!

 

از پشت سيم ها كه صداي تو زنگ زد
دستم به زلف شعر و غزل باز چنگ زد
گوش دلم كه ساغر صهباي نام توست
يك چند جرعه سر خوشي ات منگ منگ زد
قلبم كه جاز مي زد و آهنگ انكري
در پرده ي سه گاه سرودي قشنگ زد 
عقلم دوباره داد و هوارش بلند شد :
اين زاغ را به جاي قناري كه رنگ زد ؟
در فكر عصر شعر دلم با تو مي تپيد
از پشت سيمها كه صداي تو زنگ زد .


 

هميشه منتظران را جواب دلسردي ست
و آنچه گرم و صميمي ست,دست نامردي ست
تو خود دليل تمام نگفته هاي مني
كه شعله شعله وجودت , حرارت و زردي ست
خزان باغ وجودي , ولي منم كه هنوزاسير چشم تو هستم كه خوب
,بد دردي ست
و انتظار تو را مي كشيم ما هر دو
من و كسي كه پر از خاطرات شبگردي ست

سلام مثل تو ام شب ترين ترانه هنوز
صدا صداست كه مي خواند عاشقانه هنوز
براي پر زدن از خويش بال داري, نه؟
دو بال سر كش من زخم آب و دانه هنوز
بپر اگر چه پريدن كلاغ پر باشد
كه لنگ مي زند آلام عارفانه هنوز
بپر اگر چه بسوزي به باور خيلي
كه شرط بازي ماهاست اين زبانه هنوز
پريد تا كه نگويند اهل بازي بود
و از اهالي بازار زرق سازي بود
پريد بال قفس شد, قفس نفس مي زد
قفس چگونه خودش را,چطورپس ميزد؟قفس پريد
, پريدن پريد, شعر پريد
تمام پر شد و او هم پريد او كه پريد
به جرم پر زدن از خويش باخت در بازي
تو هم شبيه مني دير و زود مي بازي!
به جرم ساده ي ابري شدن ببارببار
هنوز طاقتكي هست روي شانه هنوز
سلام بال دو ابروت آشيانه ي من
سلام مثل تواُم شب ترين ترانه هنوز!

از تنبلي ست شايد حال غزل ندارم
از اينكه گاه گاهي سر به سرت گذارم
آن دست هاي كوچك نبض دلم كه گيرند
پرسم كه دوست داري؟
گوئي كه دوست دارم
شعر جديد خود را كلمه به كلمه خواني
تا از رديف چشمت من چشم بر ندارم
زيبا تر از نگاهت شعري شنيده اي تو
بس كن وحيد
اما من دست بر ندارم!
دردي ست در دل من با هم كه مي نشينيم
اين درد مختصر را هم وا نمي گذارم
سر روي شانه من آرام مي گذاري
سر روي شا نه هايت آرام مي گذارم
« با تو » ديگر چه اشتياقي در من به شعر
از تنبلي ست شايد حال غزل ندارم !

X