چراغ آوردم
چراغ همدلي اي مهربانترين همراه
كه در كرانهي تاريك رازهاي شبانه
به سوي صبحدم سرنوشت در سفري
در آرزوي رهايي
و از نهايت اندوه خويش ميگذري
به جستوجوي مسرت.
چراغ آوردم
چراغ شبشكن و ظلمتافكن الفت
چراغ مهر و رفاقت
كه بر فروزياش اي يار با فروغ نگاه هميشه بيدارت
و راه بگشايي
به روشنايي شادي در اين شب اندوه
و راه بنمايي
به روشنايي اميد در سياهي يأس.
چراغ آوردم
چراغ داغ عطوفت در اين شب نفرت
و در فروغ دلافروز آن نمايان است
كه عشق رابطهايست
ميان اشك و تبسم پر از سرود و سكوت
ميان رنج و مسرت پر از طلوع و غروب
كه از يقين صفابخش رنگ ميگيرد
و در كدورت ترديد رنگ ميبازد
وعشق عاطفهايست
به رنگ روشن رؤيا
كه پس زمينهي آن رازهاي سبزابيست
و در صداقت آيينهوار آن پيداست
مسير آن سفر دوردست در اعماق
به سوي نقش و نگار پرندوار اميد
در آن سوي خورشيد.
چراغ آوردم
چراغ داغ عطوفت در اين غروب عبوس
و در فروغ دلافروز آن نمايان است
كه عشق پنجرهايست
گشوده بر افق دوردست بيداري
نشسته بر سر راه دراز هشياري
كه بر سكوت شب مرگ چشم ميبندد
و بر تولد باران در اين كوير سترون
و بر شكفتن گلبانگ ميگشايد چشم
پر از ترانهي جاري شدن
و عشق روزنهايست
كه بر نگاه درونكاو ميگشايد راه
و مينماياند
به چشم شبزدگان روشني فردا را
پر از طليعهي شادي
و در عبور از آن
پرنده راه به آفاق دور مييابد
و اوج ميگيرد
به سوي دورترين ارتفاع آزادي.
چراغ آوردم
چراغ داغ عطوفت در اين سياهي سرد
و در فروغ دلافروز آن نمايان است
كه عشق حادثهايست
روان به سوي ضرورت ز كورهراه تصادف
كه ميدهد به هياهوي زندگي معنا
و ميدهد به معماي زيستن پاسخ
و خواب فرقت از او ميشود پر از رؤيا
سوآلها همه از او جواب ميگيرند
سكوتها همه از او سرود ميگردند
ستارهها همه از او فروغ مييابند
و عشق خاطرهايست
ز دوردستترين لحظههاي يكتايي
پر از تلاطم احساسهاي موجاموج
پر از هماوايي
كه از نهفتهترين عمق روح ميجوشد
و در كرانهي پيوند ميشود جاري
پر از ترانهي همراهي.
چراغ آوردم
چراغ روشن اميد تا برافروزيش
فراز راه شبآوارگان سرگشته
فراز راه دلافسردگان سردرگم
و راه بنمايي
در اين شب دلگير
در اين سياهي بنبست ره نوردان را.
چراغ آوردم
چراغ روشن انديشههاي خودآگاه
چراغ آوردم
چراغ همدلي اي مهربانترين همراه.