از تنبلي ست شايد حال غزل ندارم
از اينكه گاه گاهي سر به سرت گذارم
آن دست هاي كوچك نبض دلم كه گيرند
پرسم كه دوست داري؟
گوئي كه دوست دارم
شعر جديد خود را كلمه به كلمه خواني
تا از رديف چشمت من چشم بر ندارم
زيبا تر از نگاهت شعري شنيده اي تو
بس كن وحيد
اما من دست بر ندارم!
دردي ست در دل من با هم كه مي نشينيم
اين درد مختصر را هم وا نمي گذارم
سر روي شانه من آرام مي گذاري
سر روي شا نه هايت آرام مي گذارم
« با تو » ديگر چه اشتياقي در من به شعر
از تنبلي ست شايد حال غزل ندارم !


X