بام را برافكن، و بتاب، كه خرمن تيرگي اينجاست

بشتاب، درها را بشكن، وهم را دو نيمه كن، كه منم

هسته اين بار سياه .

اندوه مرا بچين، كه رسيده است .

ديري است، كه خويش را رنجانده ايم، و روزن آشتي

بسته است .

مرا بدان سو بر، به صخره برترمن رسان، كه جدا

مانده ام .

به سر چشمه « ناب » هايم بردي، نگين آرامش گم كردم، و

گريه سر دادم .

فرسوده راهم، چادري كوميان شعله و باد، دور از همهمه

خوابستان ؟

و مبادا ترس آشفته شود، كه آبشخور جاندار من است .

و مبادا غم فرو ريزد، كه بلند آسمانه زيباي من سات .

صدا بزن، تا هستي بپا خيزد، گل رنگ بازد، پرنده

هواي فراموشي كند.

ترا ديدم، از تنگناي زمان جستم. ترا ديدم، شور عدم

در من گرفت .

و بينديش، كه سودايي مرگم. كنار تو زنبق سيرابم.

دوست من، هستي ترس انگيز است.

به صخره من ريز، مرا در خود بساي، كه پوشيده از خزه

نامم .

بروي، كه تري تو، چهره خواب اندود مرا خوش است.

غوغاي چشم و ستاره، فرو نشست، بمان، تا شنوده

آسمان ها شويم

بدرآ، بي خدايي مرا بيا گن، محراب بي آغازم شو

نزديك آي، تا من سراسر « من » شوم

**

نور را پيموديم، دشت طلا را در نوشتيم

افسانه را چيديم، و پلا سيده فكنديم

كنار شن زار، آفتابي سايه بار، ما را نواخت.  درنگي كرديم .

بر لب رود پهناور رمز، روياها را سر بريديم .

ابري رسيد، و ما ديده فرو بستيم .

ظلمت شكافت، زهره راد يديم، و به ستيغ برآمديم .

آذرخشي فرود آمد.  و ما را در نيايش فرو ديد .

لرزان، گريستيم . خندان، گريستيم .

رگباري فرو كوفت : از در همدلي بوديم .

سياهي رفت، سر به آبي آسمان سوديم، در خور آسمان ها شديم .

سايه را به دره رها كرديم . لبخند را به فراخناي تهي فشانديم .

سكوت ما بهم پيوست، و ما ماشديم .

تنهايي ما تا دشت طلا دامن كشيد .

آفتاب از چهره ما ترسيد .

دريافتيم، و خنده زديم .

نهفتيم و سوختيم .

هر چه بهم تر، تنها تر.

از ستيغ جدا شديم :

من به خاك آمدم، و بنده شدم .

تو بالا رفتي و خدا شدي .

***

دريچه باز قفس بر تازگي باغ ها سر انگيز است.

اما، از جنبش رسته است.

وسوسه چمن ها بيهوده است.

ميان پرنده و پرواز، فراموشي بال و پر است.

در چشم پرنده قطره بينايي است:

ساقه به بالا مي رود. ميوه فرو مي افتد. دگرگوني غمناك است.

نور، آلودگي است. نوسان، آلودگي است. رفتن،  آلودگي.

پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است.

چشمانش پرتو ميوه ها را مي راند.

سرودش بر زير و بم شاخه ها پيشي گرفته است.

سرشاري اش قفس را مي لرزاند.

نسيم، هوا را مي شكند: دريچه قفس بي تاب است.

*

انجير كهن سر زندگي اش را مي گسترد.

زمين باران را صدا مي زند.

گردش ماهي آب را مي شيارد.

باد مي گذرد. چلچله مي چرخد. و نگاه من گم مي شود.

ماهي زنجيري آب است، و من زنجيري رنج.

نگاهت خاك شدني، لبخندت پلاسيدني است.

سايه را بر تو فرو افكنده ام، تا بت من شوي.

نزديك تو مي آيم ، بوي بيابان مي شنوم: به تو مي رسم،

تنها مي شوم.

كنار تو تنهاتر شده ام.

از تو تا اوج تو، زندگي من گسترده است.

از من تا من، تو گسترده اي.

با تو برخوردم، به راز پرستش پيوستم.

از تو براه افتادم، به جلوه رنج رسيدم.

و با اين همه اي شفاف!

و با اين همه اي شگرف!

مرا راهي از تو بدر نيست.

زمين باران را صدا مي زند، من ترا.

پيكرت را زنجيري دستانم مي سازم، تا زمان را زنداني كنم.

باد مي دود، و خاكستر تلاشم را مي برد.

چلچله مي چرخد. گردش ماهي آب را مي شيارد.

 فواره مي جهد: لحظه من پر مي شود.

**

دريا كنار از صدف هاي تهي پوشيده است.

جويندگان مرواريد، به كرانه هاي ديگر رفته اند.

پوچي جست و جو بر ماسه ها نقش است.

صدا نيست. دريا - پريان مدهوشند. آب از نفس افتاده است.

لحظه من در راه است. و امشب - بشنويد از من -

امشب، آب اسطوره اي را به خاك ارمغان خواهد كرد.

امشب، سري از تيرگي انتظار بدر خواهد كرد.

امشب، لبخندي به فراتر خواهد ريخت.

بي هيچ صدا، زورقي تابان، شب آب ها را خواهد شكافت.

زورق ران توانا، كه سايه اش بر رفت و آمد من افتاده است،

كه چشمانش گام مرا روشن مي كند،

كه دستانش ترديد مرا مي شكند،

پاروزنان، به پيشتازش خواهم شتافت.

در پرتو يكرنگي، مرواريد بزرگ را در كف من خواهد نهاد.

**

لب ها مي لرزند، شب مي تپد. جنگل نفس مي كشد.

پرواي چه داري، مرا در شب بازوانت سفر ده.

انگشتان شبانه ات را مي فشارم، و باد شقايق دور دست را پرپر مي كند.

به سقف جنگل مي نگري: ستارگان در خيسي چشمانت مي دوند.

بي اشك، چشمان تو ناتمام است، و نمناكي جنگل نارساست.

دستانت را مي گشايي، گره تاريكي مي گشايد.

لبخند مي زني، رشته رمز مي لرزد.

مي نگري، رسايي چهره ات حيران مي كند.

بيا با جاده پيوستگي برويم.

خزندگان در خوابند. دروازه ابديت باز است. آفتابي شويم.

چشمان را بسپاريم، كه مهتاب آشنايي فرود آمد.

لبان را گم كنيم، كه صدا نا بهنگام است.

در خواب درختان نوشيده شويم، كه شكوه روييدن در ما مي گذرد.

باد مي شكند. شب راكد مي ماند. جنگل از تپش مي افتد.

جوشش اشك هم آهنگي را مي شنويم، و شيره گياهان

به سوي ابديت مي رود.

*

باغ باران خورده مي نوشيد نور

لرزشي در سبزه هاي تر دويد :

او به باغ آمد ، درونش تابناك ،

سايه اش در زير و بم ها ناپديد

***

شاخه خم مي شد به راهش مست بار .

او فراتر از جهان برگ و بر .

باغ ، سرشار از تراوش هاي سبز .

او ، درونش سبزتر ، سرشارتر.

***

در سر راهش درختي جان گرفت .

ميوه اش همزاد همرنگ هراس .

پرتويي افتاد و در پنهان او :

ديده بود آن را به خوابي ناشناس .

***

در جنون چيدن از خود دور شد .

دست او لرزيد ، ترسيد از درخت .

شور چيدن ترس را از ريشه كند :

دست آمد : ميوه را چيد از درخت .

*

تلخ ماندم ، تلخ
مثل زهري كه چكيده از شب ظلماني شهر
مثل اندوه تو
مثل گل سرخ
كه به دست طوفان
پرپر شد
تلخ ماندم ، تلخ
مثل عصري غمگين
كه تو را بر حاشيه اش پيدا كردم
و زمين را
توپ گردان
پرت كردم به دل ظلمت
تلخ ماندم ، تلخ
ديوار از پنجره سر بيرون كرد
از دهانش
بوي خون مي آمد

غروب فصلي
اين كفتران عاصي شهر
به انزواي ساكت آن سوي ميله هاي بلند
هرگز طلوع سلسله وار شبي در اينجا نيست
و تو بسان هميشه ، هميشه دانستن
چه خوب مي داني
كه اين صداي كاذب جاري درون كوچه و كومه
در اين حصار شب زده ي تار
بشارتي ست
بشارت ظهور جوانه
جوانه هاي بلند
كه رنگ اناري ميله
با آن شتاب و بداهت
دروغ بزرگ
زمانه خود را
در اوج انزجار انكار مي كنند

چشمه ي پيري است

در انتهاي راه كوير
بايد گذشت از اين راه ؟
اين مرد راه
صبوري و تسليم
جاري ست
در رگش
بر هوتيان كلافه ي تنهايي
بايد ز راه مانده ، گذشتن
بايد كه سرافراز به چشمه رسيدن
اين چشمه در انتظار عبث نيست

گل هاي وحشي جنگل
اينك به جست و جوي خون شهيدان نشسته اند
جنگل
كجاست جاي قطره هاي خون شهيدان ؟
ايا
امسال خواهد شكفت اين لاله هاي خون ؟
ايا پرندگان مهاجر
امسال
با بالهاي خونين
آن سوي سرزمين گرفتاران
آواز مي دهند ... ؟
ايا كنون
نام شهيدان شرقي ما را
آن سوي مرزها
تكرار مي كنند ؟
امسال
جاي پايشان
باراني از ستاره خواهد ريخت ؟
امسال
سال دست هاي جوان است
بر ماشه هاي مسلسل
امسال
سال شكفتن عدالت مردم
امسال
سال مرگ دشمنان و هرزه درايان
امسال
دست هاي تازه تري شليك مي كنند
جنگل
پيراهن محافظ در ستيز خلق
باران بي امان شمالي
اگر بشويد خون
خون مبارزان
اين لاله هاي شكفته
در رنج و اشك ها
در برگ هاي سبز تو هر سال
زنده است
آوازهاي خونين
امسال زمزمه ي ماست
اما
در چشم ما
نه ترس و نه گريه
خشم بزرگ خلق
در هر نگاه سكت ما
شعله مي كشد

X