در خيابان مردي مي گريد
پنجره هاي دو چشمش بسته ست
دست ها را بايد
به گرو بگذارد
تا كه يك پنجره را بگشايد
در خيابان مردي مي گريد
همه روزان سپديش جمعه ست
او كه از بيكاري
تير سليماني را مي شمرد
در قدم هاي ملولش قفسي مي رقصد
با خودش مي گويد
كاش مي شد همه ي عقربك ساعت ها
مي ايستاد
كاش ترديد سلام تو نبود
دست هايم همه بيمار پريدن هايي
از بغل ديوارست
كاش دستم دو كبوتر مي بود
در خيابان مردي مي گريد


X