مردي كه آمد از فلق سرخ
در اين دم آرام خواب رفته
پريشان شد
ويران
و باد پركند
بوي تنش را
ميان خزر
اي سبز گونه رداي شمالي ام
جنگل
اينك كدام باد
بوي تنش را
مي آرد از ميانه ي انبوه گيسوان پريشانت
كه شهر به گونه ي ما
در خون سرخ نشسته است .... ؟
آه اي دو چشم فروزان
در رود مهربان كلامت
جاري ست هزاران هزار پرنده
بي تو كبوتريم بي پر پرواز


X