!۲۲۲

چه انتظاري!

آيا تو باز خواهي گشت؟

تو را صدا كردند

تو را كه خواب و رها بودي

و گيسوان تو با رودهاي جاري بود.

تو را به شط كهن خواندند

تو را به نام صدا كردند

از عمق آب

و باغ كوچك گورستان را

در باد

به سوي شهري گشودند.

تمام بودن رازي شد

و گيسوان تو ناگاه بر تمامي ويرانه‌هاي باد نشست.


X