رويايي: زيرا در آسمان،
شيرازه ي سفرنامه ام را
از آفتاب دوختم،

در كوچه هاي بي بازو،
در گاه هاي بي زن،
با آفتاب سوختم.

فروغ: تصوير اين شكستگي اما سنگين است
تصوير اين شكستگي، اي مهربان
اي مهربان ترين
تعادل رواني آيينه را به هم خواهد ريخت.
مرا به باغ كودكي ام مهمان كن!
رويايي: زيرا من از بلندي هاي مناجات
افتاده ام
- وقتي كه صبح، فاصله ي دست و پلك بود-
صحرا پُر از سپيده دم مي شد
با حرف هاي مشروطه
فروغ: با مكث هاي لحظه به لحظه
رويايي:با حرف هاي من،
كه شكل هاي مشكوك را
پرچين و توطئه را
از روي صبح بر مي چيند.

اينك تمامي آبي هاي آسمان
در دستمال مرطوبم جاري ست!
وز جاده هاي بدبخت،
فروغ: گنجشك ها غروب را به خانه ام آورده اند
گنجشك هاي بيكار،
گنجشك هاي روز تعطيلي....


X