شكوه مكن دژم مشو
بار ز راه مي رسد
رنج فراق طي شود مهر به ماه مي رسد
يوسف من مكن گله از غم و درد بي كسي
قافله پشت قافله بر سر چاه مي رسد
اي به عزيزي آشنا
بيم چه داري از بلا
هر كه نترسد از خطر
زود به جاه مي رسد
غمزده از خزان مشو
غنچه ز شاخه مي دمد
نوبت بانگ بلبلان
خواه نخواه مي رسد
ناله ي بي سبب مكن
شكوه ز تيره شب مكن
از سخنم عجب مكن
وقت پگاه مي رسد
هاي به غم نشستگان
مژده دهم به خستگان
جانب دلشكستگان
لطف الاه مي رسد
پاي بكوب و كف بزن
عود بساز و دف بزن
شكوه مكن دژم مشو
بار زراه مي رسد


X