1
همچو ديوي سهمگين در خواب
پيكرش نيمي به سايه، نيم در مهتاب
دركنار بركه ي آرام
اوفتاده صخره اي پوشيده از گلسنگ
كز تنش لختي به ساحل خفته و لختي دگر در آب
سوي ديگر بيشه ي انبوه
همچو روح عرصه ي شطرنج
در همان لحظه ي شكست سخت ، چون پيروزي دشوار
لحظه ي ژرف نجيب دلكش بغرنج
سوي ديگر آسمان باز
واندر آن مرغان آرام سكوتي پاك ، در پرواز
گاه عاشق وار غوك نوجوان در دوردست بركه خوش مي خواند
با صدايي چون بلور آبي روشن
غوكهاي ديگر از اين سوي و آن سو در جوابش گرم مي خواندند
با صداهايي چو آوار پلي ز آهن
خرد مي گشت آن بلوري شمش
زير آن آوار
باز خامش بود
پهنه ي سيمابگون بركه ي هموار
عصر بود و آفتاب زرد كجتابي
بركه بود و بيشه بود و آسمان باز
بركه چون عهدي كه با انكار
در نهان چشمي آبي خفته باشد ، بود
بيشه چون نقشي
كاندران نقاش مرگ مادرش را گفته باشد ، بود
آسمان خموش
همچو پيغامي كه كس نشنفته باشد ، بود

2
من چو پيغامي به بال مرغك پيغامبر بسته
در نجيب پر شكوه آسمان پرواز مي كردم
تكيه داده بر ستبر صخره ي ساحل
با بلورين دشت صيقل خورده ي آرام
راز مي كردم
مي فشاندم گاه بي قصدي
در صفاي بركه مشتي ريگ خاك آلود
و زلال ساده ي آيينه وارش را
با كدورت يار مي كردم
و بدين انديشه لختي مي سپردم دل
كه زلالي چيست پس ، گر نيست تنهايي ؟
باز با مشتي دگر تنهاييش را همچنان بيمار مي كردم
بيشه كم كم در كنار بركه مي خوابيد
و آفتاب زرد و نارنجي
جون ترنجي پير و پژمرده
از خال شاخ و برگ ابر مي تابيد
عصر تنگي بود
و مرا با خويشتن گويي
خوش خوشك آهنگ جنگي بود
من نمي دانم كدامين ديو
به نهانگاه كدامين بيشه ي افسون
در كنار بركه ي جادو ، پرم در آتش افكنده ست
ليك مي دانم دلم چون پير مرغي كور و سرگردان
از ملال و و حشت و اندوه آكنده ست

3
خوابگرد قصه هاي شوم وحشتناك را مانم
قصه هايي با هزاران كوچه باغ حسرت و هيهات
پيچ و خمهاشان بسي آفات را آيات
سوي بس پس كوچه ها رانده
كاروان روز و شب كوچيده ، من مانده
با غرور تشنه ي مجروح
با تواضعهاي نادلخواه
نيمي آتش را و نيمي خاك را مانم
روزها را همچو مشتي برگ زرد پير و پيراري
مي سپارم زير پاي لحظه هاي پست
لحظه هاي مست ، يا هشيار
از دريغ و از دروغ انبوه
وز تهي سرشار
و شبان را همچو چنگي سكه هاي از رواج افتاده و تيره
مي كنم پرتاب
پشت كوه مستي و اشك و فراموشي
جاودان مستور در گلسنگهاي نفرت و نفرين
غرقه در سردي و خاموشي
خوابگد قصه هاي بي سرانجام
قصه هايي با فضاي تيره و غمگين
و هواي گند و گرد آلود
كوچه ها بن بست
راهها مسدود

4
در شب قطبي
اين سحر گم كرده ي بي كوكب قطبي
در شب جاويد
زي شبستان غريب من
نقبي از زندان به كشتنگاه
برگ زردي هم نيارد باد ولگردي
از خزان جاودان بيشه ي خورشيد


X